معنی اثر باستانی فارس
حل جدول
مدرسه خان
اثر باستانی استان فارس
نقش رستم
اثر دیدنی فارس
باغ ارم
اثر تاریخی فارس
پاسارگاد
اثر باستانی هرمزگان
قلعه هرمز
اثر باستانی اصفهان
کلیسای وانک
اثر باستانی شیراز
مدرسه خان
اثر باستانی خوزستان
خونگ اژدر
فارسی به عربی
ترکی به فارسی
فارس
واژه پیشنهادی
داش کسن
لغت نامه دهخدا
فارس. [رِ] (اِخ) حطاب بن حنش فارس. رجوع به حطاب بن حنش شود.
باستانی
باستانی. (ص نسبی) قدیم. کهن. عتیق. دیرینه. قدیمی:
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی.
فرخی.
بدان خانه ٔ باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری.
منوچهری.
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی.
منوچهری.
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است.
خاقانی.
|| معمر. سالخورده.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا ء عتیقه.
معادل ابجد
1566